آخرین بار در جشن نیمه شعبان دیدمش. مثل همیشه با روحیه ای قوی و اراده ای استوار لبخند می زد. البته نسبت به قبل از نظر جسمی ضعیفتر شده بود و با عصا راه می رفت. می گفت قصد ازدواج داره. با هیجان می گفت که فرد مورد نظرش مثل خودشه. یعنی خانمی که بیماری ام اس داره.می گفت تحقیق کردم و می دونم که می تونیم ازدواج کنیم فقط نباید بچه دار بشیم.و من حیران بودم از این همه امید.... تصمیم گرفتم قسمت دوم مستند در انتظار بشارت رو تولید کنم. قسمت اول در مورد زندگی روزمره مهرشاد توکلی بود و اینکه چطور ام اس گرفت و چطور با اون مبارزه کرد. سال ۸۵ بود که با مهرشاد آشنا شدیم و این مستند رو ساختیم. و حالا بعد از سه سال .... از برخورد صمیمی و اخلاق پسندیده اش هر چی بگم کم گفتم. اهل هنر بود و در حین تصویربرداری خیلی باهامون همکاری می کرد.اصلاً یه جورایی این فیلم خیلی خوش ساخت از کار در اومد و به خاطرش دردسری نکشیدم.شاید از انرژیهای مثبت مهرشاد بود.... همیشه امیدوار بود و به قول خودش منتظر یک بشارت بود.منتظر یک منجی بود. و باز هم من حیران بودم از این همه امید.... در هیاهوی اخبار خوش یک ماه گذشته ،هفته پیش خبر تلخی شنیدم که هنوز باور کردنش مشکله. خیلی ساده بود و به اندازه یک جمله کوتاه. مهرشاد رفت. و اینجا بود که تازه معنای بشارت و منجی رو فهمیدم. منجی اومده بود سراغ مهرشاد. و مهرشاد اونقدر از پایان انتظارش ذوق زده بود که بی خیال ازدواج و تشکیل خانواده شد.مهرشاد اهل اینجا نبود و باید می رفت. اینجا واسش کوچیک بود. و من همچنان حیرانم .... روحش شاد و قرین رحمت حق باد. |